می روم در حرکتم
ضجر می کشم از این مشاجره های تکراری
گویا که تمامی ندارد
این چنین می نماید
واقعا دارم در این جا نابود میشوم
چه قدر بیهوده چیزهایی که انجام می دهیم
چه قدر رسوم چرت و پرت
به تاریخ و تمدن دوهزار و پانصد ساله ی خود افتخار می کنیم
به ان می نازیم
ایا واقعا به ا ین گونه بودنده اند رسوم ما
شک دارم که قبلا چنین رسومی داشتیم
در واقع نداشتیم
و یا شاید که ..........
رسومی که دست ما را بسته اند
با زنجیر اهنین ناگسستنی
هیچ کسی جرئت تخطی از این رسم ها را ندارد
اگر تخطی کند
باید حرفهای مردم را تحمل کند و
او را از جامعه طردش میکنند
اقعا این رسوم ها ادمی را گاهی چنان شکنجه می دهند
که تحمل ان از تحمل زخم شمشیر سخت تر که نه،
بلکه بسیار سخت تر است
با هم تلاش کنیم تا............
_____________________________________
زگریه مردم چشم نشته درخون است
ببین که در طلب حال مردمان چون است
نظرات شما عزیزان: